بردیابردیا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره
برسامبرسام، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

★☆★☆ دالی کوچولو ☆​★☆★

سفارشی دوستون دارم!

این یه آگهی تبلیغاتیه ؟ نه پس حتماً یه خبر سیاسیه؟               نه شاید یه مقاله باشه؟                        نه با با جان نه پس چیه؟                               این فقط یه پیامه .     واسه کی ؟   واسه همه اونایی که منو دوست دارن.    می خوام بگم منم...
25 مرداد 1393

فقط برای مهر آسا

تا این لحظه فکر می کردم هیچ کسی تو دنیا دلش به اندازه من غصه دار نیست.آخه آقاجونم مریض شده و دکترا خیلی سخت دارن تلاش می کنن که سلامتیشو برگردونن، زندگی من و همه خانواده هم تحت تاثیر این موضوع قرار گرفته. دیگه تحمل دیدن اینهمه عذاب کشیدنشو  نداریم. ولی امروز خیلی اتفاقی وب یکی  از نی نی وبلاگیها ( http://amiralimehrasa.niniweblog.com/)   رو می خوندم که واقعاً متأثر شدم وبا همه وجودم برای مهر آسا دعا کردم امیدوارم خدا به مادرش کمک کنه که بتونه محکم پشت مهر آسا بمونه. همین جا از شمایی که این پست رو می خونید خواهش می کنم که واسش دعا کنید. آخه این بچه های کوچولو تحملشون خیلی که.چرا باید اینجوری رنج بکشن؟ ...
18 مرداد 1393

!help me

دنبال یه شرکتی جایی می گردم که پرستار خوب کودک بهم معرفی کنه. نمی دونم بردیا رو پیش کی بذارم. یه روز می برم خونه آقا جون  یه روز خونه پدربزرگ. البته الان که آقاجون و مامان جون حال ندار شدن همش می برمش اونجا که روحیه اونا خوب بمونه. تازه الان می تونم زیاد  مرخصی بگیرم ولی از اول مهر دیگه واقعاً نمی دونم چیکار کنم. خواهش می کنم از همه نی نی وبلاگی ها اگه جایی رو می شناسید بهم معرفی کنید. ...
13 مرداد 1393

اولین پست

سلام به همه نی نی وبلاگیهای عزیز. من مریم هستم مادر بردیا ی یک ساله عاشق همه ی نی نی وبلاگیها. امروز اولین پست رو واستون می ذارم. پستهای قبلی همه از بلاگفا منتقل شده. امیدوارم بتونم دوست خوبی واستون باشم. اینم عکس کیک تولد بردیا. فعلاً عکس دیگه ای در دسترسم نیست. ...
13 مرداد 1393

گفتگوی جالب من و بردیا

سلام مامان جان بیدار شدی؟ بردیا به من نگاه میکنه و میگه: داااه    قربونت برم عزیزم خوب خوابیدی؟ بردیا به من نگاه میکنه و میگه: اوه ه ه     به باب اسفنجی و نی نی کوچولو سلام کردی مامان ؟ بردیا به عکس باب اسفنجی و تابلوی نی نی کوچولو نگاه میکنه ، یه دستشو می بره بالا و میگه: داااه   بیا پیش مامان می خوام بهت به به بدم بردیا بدو بدو میاد پیشم و میگه: داااه   مشغول خوردن عصرانه میشیم ، خوشمزه است مامانی ؟ بردیا به من نگاه میکنه و میگه: اوه ه ه    بعد از چند دقیقه که دنبالش دویدم و غذا بهش دادم... دیگه تموم شد مامان حالا بگو الهی ...
11 مرداد 1393

کاش- حسین پناهی

کهکشانها کو زمینم؟   زمین کو وطنم؟   وطن کو خانه ام؟   خانه کو مادرم؟   مادر کو کبوترانه ام؟   …معنای این همه سکوت چیست؟   من گم شده ام در تو یا تو گم شدی در من ای زمان؟!….   کاش هرگز آن روز از درخت انجیر پائین نیامده بودم!! کاش! ...
10 مرداد 1393

شما بگید چیکار کنم؟

9مرداد یک ساله میشی. اما هنوز هیچ برنامه ریزی نکردم واسه تولدت. بعضیا میگن جشن تولدتو توی پارک بگیریم. بعضیا میگن خونه ببعضیا میگن فقط خانوما باشن بعضیا میگن نه . منم که گیج شدم.  از خدا می خوام زودتر حال آقا جون و مامان جون خوب بشه که ما هم بتونیم جشن تولد بگیریم. حالا زیاد فرقی نمی کنه کجا باشه.  این روزا تنها کار مفیدی که می تونم انجام بدم اینه که هر روز تو رو ببرم خون آقاجون که هر دوشون ببیننت و یه کم روحیه بگیرن. آخه تو با اون شیطنت های با مزت بد جوری تو دل همه جا گرفتی. ...
6 مرداد 1393